جدول جو
جدول جو

معنی آب نورد - جستجوی لغت در جدول جو

آب نورد
دریانورد، ملاح
تصویری از آب نورد
تصویر آب نورد
فرهنگ فارسی عمید
آب نورد
ملاح. دریانورد:
خلیل آتش کوبی کلیم آب نورد
چه باک داری در کارزار ازآتش و آب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک نورد
تصویر یک نورد
به یک طریق، بر یک طریقه، بر یک منوال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ره نورد
تصویر ره نورد
کسی که راهی را طی می کند، راه پیما
فرهنگ فارسی عمید
(بِ رَ / رِ)
آبی که با شورۀ قلمی خنک شده باشد
لغت نامه دهخدا
(بِ بو)
دوائی است که زنان با آن رنگ موی گیسوان بگردانند برنگ خرمایی روشن
لغت نامه دهخدا
(وَدَ / دِ)
آب آورد:
دوش ازبرای مطبخش هیزم ز مژگان برده ام
گفت از کجا آورده ای خاشاک آب آورده را.
؟
، چشم آب آورده، چشمی که ببیماری آب مبتلی باشد
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
عصاره ای که از غورۀ انگور گیرند. امعاسین (کلمه یونانی) :
غنیمت دان ز آب غوره بغرایی چو میدانی
که بیش از چند روزی غوره در بستان نمی ماند.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
آب دست و روی شستن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آشامیدن آب:
هرچند خلنده ست چو همسایۀ خرماست
بر شاخ چو خرماش همی آب خورد خار.
ناصرخسرو.
- در یک آب خوردن، در لحظه ای. در مدتی سخت کوتاه
لغت نامه دهخدا
(تِلْ لَ / لِ کَ / کِ)
کوه نورد. کوه پیما. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه نورد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ پَ)
کوه نورد. طی کننده و پیمایندۀ شخ. دامنه پیما:
هرکجا طیاره ای که پاره ای
شخ نوردی که کنی وادی جهی.
منوچهری.
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن.
منوچهری.
شخ نوردی که چو آتش بود اندر حمله
همچنان برق مجال و به روش بادمجاز.
منوچهری.
ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه
کوه کوب و سیل بر و شخ نورد و راه جوی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ وَ)
به یک طریق و به یک نسبت و به یک نهج. (برهان) (آنندراج). به یک راه و یک منوال. (از ناظم الاطباء) ، یک لا. یک تو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ وَ)
مقابل. روبرو:
همه نیکیت باید آغاز کرد
چو با نیکنامان بوی هم نورد.
فردوسی.
، برابر. هم پایه:
دژی دید با آسمان هم نورد
نبرده کسی نام او در نبرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آب آورده. خاشاک و جز آن که دریا یا رود و یا سیل با خود آرد و آن را عرب جفاء (صراح) و جفال و حمیل گویند
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ وَ دَ / دِ)
آنکه بگردش و تماشا به آلپ برشود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب ورز
تصویر آب ورز
آب باز شناگر، غواص، ملاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کور
تصویر آب کور
فاقد آب آنکه از آب بی نصیب است، ناسپاس حق ناشناس نمک بحرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شوره
تصویر آب شوره
آبی که با شوره قلمی خنک شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جایی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان برداشت و خورد آبشخوار مشرب منهل آبخور، ظرف آبخوری، منزل مقام موطن، نصیب قسمت، سرنوشت
فرهنگ لغت هوشیار
آن چیز که آب آنرا بیاورد آب آورد، خاشاک و جز آن که دریا یا رود یا سیل با خود آورد. یا چشم آب. چشمی که به بیماری آب مبتلا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نورد
تصویر هم نورد
دو یا چند تن که باهم راهی را طی کنند هم سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر نورد
تصویر پر نورد
پر چین پر آژنگ پر شکن
فرهنگ لغت هوشیار
جاری کردن آب یا آب چشم (دیده)، جاری کردن چشم آب مخصوص را بی اختیار بسبب کسالت یا پیری
فرهنگ لغت هوشیار
آن چیز که آب آنرا بیاورد آب آورد، خاشاک و جز آن که دریا یا رود یا سیل با خود آورد. یا چشم آب. چشمی که به بیماری آب مبتلا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دوائی است که زنان با آن رنگ موی گیسوان بگردانند، به رنگ خرمائی روشن
فرهنگ لغت هوشیار
آب نوشیدن آشامیدن آب. یا در یک آب خوردن، در یک لحظه در مدتی بسیار کوتاه. یا مثلظب خوردن، بسیار سهل خیلی آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب صورت
تصویر آب صورت
آبی که برای شستن روی و دست بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب غوره
تصویر آب غوره
عصاره ای که از غوره انگور گیرند و کنایه از اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خوردن
تصویر آب خوردن
((خُ دَ))
آب نوشیدن، آشامیدن آب، سرچشمه گرفتن، ناشی شدن، هزینه برداشتن، خرج برداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب آوردن
تصویر آب آوردن
((وَ دَ))
نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری آب از چشم روان می گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک نورد
تصویر یک نورد
((~. نَ وَ))
به یک طریق، بر یک منوال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب خوره
تصویر آب خوره
((رِ))
آبخوری، آبگیر، چشمه، جویبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب خوید
تصویر آب خوید
آب قصیل
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر بیند که از آب صاف خوشگواری بسیار خورد، دلیل کند که عمرش دراز بود و معشیت وی خوش بود. و اگر بیند که از دریا آب خوشگوار همی خورد، دلیل کند که به قدر آن، از پادشاه مال و نعمت یابد و اگر بیند که جمله آب دریا را بخورد، دلیل کند که پادشاهی همه جهان را بگیرد. و بعضی گویند که به قدر آن که از آب دریا خورده بود وی را بزرگی و مال و نعمت حاصل شود، جون آب روشن و صافی بود - محمد بن سیرین
اگر بیند که آب صافی در پیاله، مانند سگی خورد دلیل کند که زندگانی به عیش و عشرت گذراند، اما کاری کند که بلا و فتنه بدو رسد، که مال جمع را اندک اندک به مردمان بخشد و به خیرات خرج کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب